سلام من محمدم21 سالمه رشته من it دوست دخترمم هم سنمه وهم رشته
نزدیک 5 سال پیش باهم دوست شدیم و با هم هستیم و خانواده من همچی رو میدونن اما به دلیل اعتماد بیش از حد پدرش به خانومم مجبور بودیم که بهشون نگیم.
ما سختیای زیادی تحمل کردیم - عاشق هم هستیم واسه هم میمیریم
من ترک تحصیل کرده بودم و بخاطر اسرارش تحصیل شروع کردم و به دانشگاهش رفتم-
بعد یک ترم دیدم همسرم تمایل زیادی نداره به من که تو اون فضا دانشگاه 24 ساعته کنارش باشم-این هم ب دلیل و ترس از پدرش بود اینم بگم که بیش از حد ب هم اعتماد داریم 5 ساله ثابت شدیم ب همدیگه
چند وقت بود که اذیتش میکنم وسر هرچیزی دعوامون میشه - همیشه افکارش خیلی سطح متوسطی بود با همچی من میساخت وآیندمون خیلی ساده برای خودمون توضیح میداد
ما از سطحعادی جامعه هستیم اونا هم همینطور ولی یکم بهتر اوضاع مالیشون-
چند وقت پیش یکی از دوستانمون که همسرشون با خانومم من دوست صمیکی بودن از زبان خانومم بهم گفتن که بهم علاقه نداره و خواستگار پولدار و پولداری پیدا شده که خیلی با خانومم صمیمی(گفت از فامیل دورشون)
من باورم نشد چون این حرکات محال بود وقتی با خانومم در موردش صحبت کردم خواستگارو تکذیب کرد ولی خیلی سرد برخورد کرد-انگار نمیشناختمش بهم گفت باید تلاش کنم و تا 3 سال شرایط فراهم کنم
من گفتم مگه معاملس 3 سال خونه ماشین و... اینحرفارو باور نمیکردم بهم گفت اگه نتونی شاید ب هم نرسیم -من شکستم داغونم
من کمک نیاز دارم دوستش دارم بدون اون میمیرم من نمیدونم دارم مقایسه میشم یا این ی دروغه تا بترسم که دعواهامون تموم بشه آیا خواستگاری وجود داره؟
لطفا کمکم کنید برا زندگیم باید چکاری بکنم
بعضی وقتا بهم میگه کنه هستم من همیشه دعاوا رو شروع میکنم گیر میدم همش بهش میگم باید فلان جا باهم بریم اشتباه کردم ولی احساس میکنم از دستم فراریه یا ب قول دوستش شاید بدش میاد زده شده لطفا کمکم کنید